سما طلاسما طلا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

گلهای زندگی ما

روزهای پر از نینی

سلام به دختر نازم دختر شادم قشنگ شیرین زبونم  این روزها پر بوده از اخبار شاد ..در عرض یه هفته دوتا نی نی به جمع اضافه شد.. اول سید عماد نی نی خاله محبوبه.. بعدم روز تولد امام رضا ع سید محمد نی نی خاله زینب //و از همه مهم تر نی نی خال ریحانا که الان اندازه یه دونه کنجد تو دل خاله جونه...واکنشت بعد از شنیدن این خبر خیلی جال بود با یه غصه و ناراحتی گفتی نمیخوام.... میخوام خاله رو بزنم.. از بس خاله جونت رو دوست داری.بعد از چند روز وقتی با خاله سوار ماشین شدیم واون خودش پشت فرمون نشست با نگرانی گفتی خاله نینیت تکون نخوره .خاصه این روزها از بس مامان بار دار و نوزاد دیدی حسابی وارد شدی همش میگی مامان تودلت نینی هست؟؟؟ عاشق طاها پسر عمه نانازی...
31 شهريور 1392

مناسب سنت نیییییییییییییییییییییست

گل دختر امده اشپزخونه میگه  مامان مناسب سنم نیس بیا خاموشش کن رفتم میبیم صحنه دعوا تو یه  فیلمه.........خلاصه کلی تشویق بوس و جیغ و هورااااااااااا  تا اینجاش خوبه اما بعد داداشی داره باب اسفنجی میبینه سما با جیغ وداد ................مناسب سنت نیست بچه پاشو برو تو اتاقت....................... و اونجاس که من میگم که خودم کردم که............. یعنی عین کلام خودم رو مو به مو تحویلم داد این پریسای شیرین. مامان مواظب کلامت باش ...
31 شهريور 1392

روز دختر

روز دختر بر یکتا دختر گلم مبارک امیدوارم حضرت معصومعه نگه دارت باشه و در حجاب و ایمان مثل ایشون باشی ...
16 شهريور 1392

30 ماهگی

٣٠ ماه از حضور گرم و قشنگت تو خونه ی ما میگذره... یاد اون روزها بخیر. چه حس وحال عجیبی داشتم از رو زی که جواب ازمایش رو گرفتم تا به امروز تو یک تحول بزرگ بودی تو زندگی همه مون من بابا داداشی همه و از عشق عجیبی که به همه مون نثار کردی . عشقی به رنگ خواهری که من بارها دهانم باز موند از بغل کردنات از حرفای عاشقونت به دادا حتی تو دوران جنینی به صدای داداشی عکس العمل نشون میدادی. از عشقت به بابا که دیگه از حد گذشته بابایی میگه اخه حرفایی که سما به من میزنه تا حالا هیچ کس تو زندگی به من نگفته نمیدونم نمیدونم چی بگم..... ولی دلم خیلی برای این ٣٠ ماه تنگ میشه شیر خوردنت بوی قشنگ زیر گلوت ت دوران نوزادی مرحله به مرحله رشدت ... خیلی حرف دارم که بگم .....
16 شهريور 1392

سما بابا

این روزها مرتب شگفت زده میشویم از ابراز عشقهای دخترانه حالامیفهم دخترا پدری اند یعنی چی؟؟؟ و اینکه کسی رو دارم که وقتی برای باباش غش و ضعف میکنه همون احساس ها نسبت به پدر خودم رو بهتر حس میکنم .. صبح بیدار شده و با ناز تو چشمای بابایی خیره شدی ومیگی بابایی خیلی خوشگلی  با کمی مکث وناز وفکر کردن میگی لباتم قشنگه ...چشاتم قشنگه ومنو بابایی اون لحظه میخوایم تو رو بخوریم      میگم سما طلا بیا ناخن هاتو بگیرم میگی نه اخه میخوام کمر بابامو بخارونم خلاصه بد جور هوای بابایی رو داری امیدوارم خدا بابارو برای همه ی ما وتو رو هم برای همه مون حفظ کنه بازم هزاااااااااااااااااااااااران بار از خدای متعال ممنونم خدایا من لیاقت نداشتم...
3 شهريور 1392

سما و خوابهای نازش

سما جان عزیزم وقتی خوابی و بهت خیره میشم بی اختیار اشکم جاری میشه معصومیت کودکانه ات در حال خواب هزار برار میشه..... فدای چشای نازت ...
3 شهريور 1392
1